شده از خواب صبح پا شوی و
روحت از قبل خسته تر باشد؟
تا کنون دیده ای کسی در خواب
گونه هایش همیشه تر باشد؟
دیده ای حس و حال مردی را
که دلش را مچاله می بیند؟
حاصل خاطرات عمرش را
توی سطل زباله می بیند
زندگی یک مسیر طولانی ست
با مرور خیال مردن ها
من به شدت همیشه بیزارم
از غم ثانیه شمردن ها
این تو بودی در آسمان یا ماه
کرده ام باز چشم حیرت را
بس که دیوانه ام نمی دانم
مرز رویا و واقعیت را
آه لعنت به شعرها وقتی
از غم و درد خالی ام نکنند
واژه های بدون وزن و حقیر
خالی از این چگالی ام نکنند
کاش از این خواب شوم برخیزم
کاش می شد به خاک برگردم
از همین درد های مبهم که
می کنندم هلاک برگردم
ϰ-†нêmê§ |