مقیم لندن بود
تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد.
راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد!
می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟
آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...
گذشت و به مقصد رسیدیم .
موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم .
پرسیدم بابت چی ؟
گفت : می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم.
وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .
با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .
من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم!!!
به مولا مرد تویی
نه اونیکه با پول باباش ماشین آخرین مدل
زیر پاشه تازه ادعای مرد بودن میکنه ,
هیبت این نگاه مردونت می ارزه به کل وجود بعضی مردا...
در کشور هلند کسی پتروس فداکار را نمیشناسد، ولی همه ما او را میشناسیم؛
چون از کتابهای دبستان درباره او آموختهایم؛
در حالی که درباره قهرمانهای خودمان هنوز به اندازه کافی کار نکردهایم.
راستی چرا هیچوقت از خودمان نپرسیدیم چرا پتروس فداکار
جای انگشتش یک چوب در سوراخ سد نگذاشت؟
ای کاش به جای اینکه داستان های غیرواقعی برای بچه هامون تعریف کنیم، براشون از فداکاری های واقعی و قهرمانهای واقعی خودمون تعریف کنیم.
پیام محمد رضا شاه از اون دنیا به ملت ایران:
سلام.حالتون خوبه؟ اوضاعتون رو به راهه؟
ببینم آب و برق و نفت مجانی شده؟
دیگه مشکل اعتیاد ندارین که؟
بی حجابی حل شد؟
راستی دلار هنوز 68 ریاله؟
بیکاری چطور؟ ریشه کن شد؟
بازم سفر به اروپا بدون ویزا هست؟
میگفتین بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر....روزگار چون
شکرتان آمد؟
من هم بد نیستم....یعنی آن اوایل زیاد خوب نبود ولی
انقدر گفتن خدا بیامرزدش تا از بهشت سر در آوردم.......
مرد ها در چار چوب عشق٬ به وسعت غیر قابل انکاری نا مردند!
برای اثبات کمال نا مردی آنان٬ تنها همین بس که در مقابل قلب ساده و فریب خورده ی یک زن ٬
احساس می کنند مردند. تا وقتی که قلب زن عاشق نشده ٬ پست تر از یک ولگرد٬
عاجز تر از یک فقیر و گدا تر از همه ی گدایان سامره. پوزه بر خاک و دست تمنا به پیشش گدایی میکنند
اما وقتی که خیالشان از بابت قلب زن راحت شد ٬ به یک باره یادشان می افتد که خدا مردشان آفرید!!
و آنگاه کمال مردانگی را در نهایت نا مردی جست و جو میکنند
دکتر شریعتی
لــــــــــعـــــــــنـــــــــتــــــی...
مــــــــــن زنــــــــــــــــــــم!
بازیچه دســـــــــــــــت تو نیستم
مــــــرا هم چـــــــــــــــــــون تو آفرید
با هــــــــــمــــــــان شـــــــمایــــــل
و گـــــاه هم زیـــــــبــــــاتر از تـــــــــــــــو
تـــــــــــا زندگـــــــی کنم برای خـــــــودم
نـــــــــه بـــــردگــــــــــی کنـــــــــم بـــــــــرای
تــــــــــــــــــــــــــو
آدم مرد باشه و از تو آشغالها نون دربیاره
تا اینکه آشغال باشه و از نامردی نون دربیاره…
(مرد باش مرد لامذهب)
ϰ-†нêmê§ |